ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

قاطی پاتی

سلام شیطون مامانی این روزا از دست تو و شیطونیهات کمتر میتونم بیام نت و وبلاگت و به روز کنم.البته یه کمی هم تنبلی میکنم ولی بیشترش به خاطر تو که نمیشه ازت غافل شد. تا میایم بشینیم پای کامپیوتر بدو بدو میای و میگی منم اگه ما بشینیم رو صندلی مارو بلند میکنی و خودت میشینی وقتی هم ما در حال کار باکامپیوتر باشیم میای یا خاموش میکنی یا اینترنت و قطع میکنی و تموم سیما رو هم درمیاری.میبینی که دلیل نیومدن به خاطر تنبلی نیست هر روز که میگذره شیطونتر و شیرین زبون تر میشی حرف زدنت و که میشه گفت دیگه کامل شده و هر چیزی که بشنوی سریع تکرار میکنی ماهم که باید حسابی مواظب حرف زدنمون باشیم.   گیلاس مامان کو؟ ادامه مطلب یادتون نره..........
29 شهريور 1391

ایرانی باغیرت !!!

  به یاد تیمی که بچه هاش با آمپول ... و سر بانداژ شده بازی میکردند یاد تیمی که پیرهنشون براشون مقدس بود بخیر..... یاد تیمی که در 98 سیب زمینی نبود بخیر .... یاد تیمی که ابرو بر نمیداشتند.. موها براشون مهم نبود بخیر به سلامتی تیمی که باشرف بود .. و با غیرت .....ایرانی با غیرت ....     پست قبل داغه چند روز پیش نوشتم که امروز تاییدش کردم.   ...
29 شهريور 1391

خاطرات دومین ماه رمضان و عید فطر

سلام عسل مامانی ماه رمضون امسالم تموم شد .منم که با وجود تو دیگه تا موقع اذان  نایی نداشتم به خاطر همین خیلی وقته برات ننوشتم.  وقت افطار که میشد کلی کمکم میکردی سفره رو باز میکردی و باید همه چیزم خودت میذاشتی تو سفره بعدم مینشستی پیش ما و دعا میکردی  و به ما هم میگفتی مامان ،بابا یعنی ما هم دعا کنیم. الانم دیگه عادت کردی و تا سفره باز میکنیم باید اول دعا کنیم وقتی هم مایادمون میره تو زود دستتو میگیری بالا و دعا میکنی. قبولت باشه عزیزم.  ادامه مطلب یادتون نره..... شبا که برای سحری بیدار میشدیم در اتاقو میبستم که بیدار نشی چون دیگه خوابوندنت سخت بود و منم باید باهات بازی میکردم.شب هفدهم ماه رمضان خونه عمه کوچیکه...
2 شهريور 1391
1